دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴

خواندنی

داستان مورچه و مهربانی شبلی: آن‌جا که صوفی در گامِ مورچه، راهِ رحمتِ حق را بازشناخت

داستان مورچه و مهربانی شبلی: آن‌جا که صوفی در گامِ مورچه، راهِ رحمتِ حق را بازشناخت
آریا جوان - روزی روزگاری، در محله‌ای شلوغ و پر رفت‌ و آمد، مردی به نام شبلی زندگی می‌کرد. او گندم‌فروشی ساده بود که با کار و تلاش ...
  بزرگنمايي:

آریا جوان - روزی روزگاری، در محله‌ای شلوغ و پر رفت‌ و آمد، مردی به نام شبلی زندگی می‌کرد. او گندم‌فروشی ساده بود که با کار و تلاش روزگار می‌گذراند. یک روز، مثل همیشه، کیسه‌ای پر از گندم را روی دوشش گذاشت تا به روستای نزدیک ببرد....

در راه، وقتی کیسه را زمین گذاشت تا کمی استراحت کند، چشمش به مورچه‌ای کوچک افتاد. مورچه با عجله و سرگردانی بین دانه‌های گندم این‌طرف و آن‌طرف می‌دوید، انگار گمشده بود یا جای خودش را پیدا نمی‌کرد.
داستان مورچه و مهربانی شبلی
شبلی دلش به حال مورچه سوخت. با خودش فکر کرد: این موجود کوچک چه گناهی داره؟ اگه من این کیسه رو ببرم، شاید این مورچه از خونه و زندگی‌اش دور بمونه. تصمیم گرفت مهربونی کنه. به جای اینکه بی‌تفاوت راهش رو ادامه بده، مورچه رو با احتیاط برداشت و به جایی که فکر می‌کرد خونه‌ی مورچه‌ست، برگردوند. زیر لب زمزمه کرد: نمی‌تونم دل این موجود کوچولو رو بشکنم. مروت نیست که به خاطر کار خودم، یکی دیگه رو آواره کنم.
شبلی به یاد شعری قدیمی از فردوسی افتاد، شاعری که همیشه از خوبی و مهربانی می‌گفت. با خودش تکرار کرد: «نکن آزار به هیچ موجودی، حتی مورچه‌ای که دونه به دندون گرفته. چون اونم جون داره و جونش براش عزیزه.» این فکر توی ذهنش چرخید که آدم اگه دلش سنگ باشه، حتی به یه مورچه هم رحم نمی‌کنه. اما اگه مهربون باشه، حتی به حال یه موجود ریز هم اهمیت می‌ده.

آریا جوان


شبلی به راهش ادامه داد، اما این ماجرا توی ذهنش موند. با خودش فکر کرد: هیچ‌کس از فردای خودش خبر نداره. امروز من زورم به این مورچه می‌رسه، اما شاید یه روز خودم محتاج کمک یکی دیگه بشم. بهتره همیشه هوای اونایی که ضعیف‌ترن رو داشته باشم.
از اون روز به بعد، شبلی نه‌تنها با مورچه‌ها، بلکه با همه مهربون‌تر شد. اگه کسی تو محله گرفتار بود، دستش رو می‌گرفت. اگه پروانه‌ای تو نور شمع گیر افتاده بود، سعی می‌کرد نجاتش بده. با خودش می‌گفت: تو دنیا همیشه یکی از تو ضعیف‌تره و یکی قوی‌تر. پس بهتره دل هیچ‌کس رو نشکنی.
این داستان ساده‌ی شبلی به همه یاد داد که مهربانی، حتی به یه مورچه‌ی کوچولو، می‌تونه قلب آدم رو بزرگ‌تر کنه و دنیا رو قشنگ‌تر.


نظرات شما