آریا جوان

آخرين مطالب

ماجرای مادری که اشک اسیران را درآورد دختران

ماجرای مادری که اشک اسیران را درآورد
  بزرگنمايي:

آریا جوان - فارس / «اتوبوس در قصر شیرین به کندی حرکت می‌کرد. پیرزن با قد خمیده به بدنه اتوبوس می‌زد و ما را متوجه خودش می‌کرد. کاغذی را به دست بچه‌ها می‌داد. بعد چشم‌های کم سویش را تنگ می‌کرد و به چشم‌های ما خیره می‌شد تا ببیند این اسم را می‌شناسیم یا نه! اما همه بچه‌ها از چشمان جستجوگرپیرزن فرار می‌کردند. پیرزنی که مادر چند شهید بود و حالا به دنبال آخرین گمشده‌اش آمده بود. می دانید این پیرزن با دل من و اسیران دیگر چه کرد؟ بچه‌هایی که در سخت‌ترین شرایط اسارت خم به ابرو نیاورده بودند، با غم چشمان این پیرزن، از ته دل گریه کردند.»
امروز میان همه خاطره‌ها، در سالگردآزادی اسرا چشمان منتظر آن پیرزن نحیف در قصرشیرین مقابل چشمانش است، با آن پشت خمیده و قامت استخوانی و برگه‌ای مچاله در دست که نام گمشده‌اش را روی آن نوشته بود؛ پیرزن تنهایی که هنوز هم «رضا امیرسرداری» نمی‌داند در آن روز گرم چطور خودش را به نقطه صفر مرزی رسانده بود.
وقتی قرار است دفتر اسارت را ورق بزند و از روز آزادی بگوید از این پیرزن شروع می‌کند. اینکه چرا میان این همه خاطره و روایت دست گذاشته روی چشمان این پیرزن؟ پاسخش حکایتی است. حکایت هزاران نگاه منتظر مادران شهدای مفقودالاثر، حکایت رادیوهای به کمر بسته، بشقاب‌های خالی سر سفره، لباس‌های اتو شده .... حکایت مادرانی که هنوز هم منتظرند نشانی از گمشده‌شان بیابند.

آریا جوان

«امیررضا سرداری»؛ آزاده دفاع مقدس
«امیررضا سرداری»؛ آزاده دفاع مقدس قبل از اینکه از خودش بگوید خاطره آن پیرزن را یک بار دیگر مرور می‌کند؛ «اتوبوس در قصر شیرین در میان جمعیتی که به استقبال اسرا آمده بودند یا به دنبال گمشده‌شان بودند، به کندی حرکت می‌کرد. پیرزن با آن قد خمیده به بدنه اتوبوس می‌زد و ما را متوجه خودش می‌کرد. کاغذی را که انقدر دستمالی شده بود اسم روی آن درست خوانده نمی‌شد را به دست بچه‌ها می‌داد. بعد چشم‌های کم سویش را تنگ می‌کرد و به چشم‌های ما خیره می‌شد تا ببیند این اسم را می‌شناسیم یا نه. اما همه بچه‌ها از چشمان جستجوگرپیرزن فرار می‌کردند. پیرزنی که مادر چند شهید بود و حالا به دنبال آخرین گمشده‌اش آمده بود. می دانید این پیرزن با دل من و اسیران دیگر چه کرد؟ بچه‌هایی که در سخت‌ترین شرایط اسارت خم به ابرو نیاورده بودند، با غم چشمان این پیرزن، مخفیانه اما از ته دل گریه‌کردند.»

آریا جوان

سرداری در کنار هم رزمان
*این 24 نفر
24 نفر بودند، 24 هم کلاسی از دانشکده اقتصاد دانشگاه مازندران که همه با هم درس و دانشگاه را رها کردند و راهی جبهه شدند. آن هم در روزهایی که حملات صدام علیه ایران به اوج رسیده بود. اما دیری نپایید که 9 هم کلاسی سر از اردوگاه تکریت درآوردند. چطور و چرایش هم ماجراهایی دارد که «رضا امیرسرداری» در سالگرد آزادی اسرا برایمان روایت می‌کند: «من از زمان فتح خرمشهر مرتب به جبهه رفت و آمد داشتم و در عملیات‌های زیادی شرکت کردم. درهمان سال‌ها دانشگاه هم قبول شدم و یکی در میان در کلاس‌ها شرکت می‌کردم. ماه‌های آخر جنگ بود و عراق با تمام توان در حال حمله به خاک ایران بود. در همان روزها بود که ما کلاس درس دانشگاه را خالی کردیم و به جبهه رفتیم. ماه‌های آخر جنگ تناسب اسرای ایران و عراق مهم بود. تا آن زمان تعداد اسرای عراقی بیشتر از اسرای ایرانی بود و عراق سعی می‌کرد در سه ماه آخر با انجام عملیات‌ها، در کنار تلاش برای پیشروی به خاک ایران این تناسب را برقرار کند و به هر نحوی تلاش می‌کرد تعداد اسرای ایرانی را زیاد کند. برای این هدف هر کاری که فکرش را بکنید انجام می‌داد.»

آریا جوان

*تلاش برای افزایش تعداد اسرای ایرانی به هر قیمتی
در آخرین ماه‌های جنگ هم کلاسی‌های دانشگاه مازندران اسیرشدند و نیروهای بعثی با یک نیرنگ آنها را اسیر کردند. سرداری بر می‌گردد به آن روز؛ «روز چهارم خرداد ساعت‌های ابتدایی صبح، عراق تک بسیار سنگینی را شروع کرد و درگیری از ساعت 6 صبح شروع شد. لحظه به لحظه درگیری بیشتر شد. بچه‌ها تا پای جان مقاومت کردند. خیلی‌ها شهید شدند. ما محاصره شدیم و چاره‌ای نبود جز اینکه به عقب برگردیم. در حال برگشت به عقب بودیم که با صحنه عجیبی رو به رو شدیم. از دور دیدیم تعدادی از نیروهای خودی ردیف هم ایستاده بودند و با اشاره دست می‌گفتند بیایید بیایید! فکر کردیم نیروهای خودی رسیده‌اند و با همین تصور جلو رفتیم. نزدیک که شدیم فهمیدیم از طرف بعثی‌ها رکب خوردیم. بعثی‌ها از حربه پوشیدن لباس رزمنده‌های ما استفاده کرده بودند تا تعداد بیشتری از نیروهای ایرانی را اسیر کنند. با همین نیرنگ بیش از 60 رزمنده را اسیر کردند. کاروانی از بسیجیان غیور اما خسته و دست بسته به راه افتاد، من هیچ وقت باور نمی‌کردم چنین روزی را ببینم. عده‌ای بی خیال، تعدادی خسته، برخی خندان بودند. زمان خروج از مرز، برای آخرین بار سر برمی گرداندیم و خاک وطن را می‌دیدیم. معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارمان است.»

آریا جوان

*قانون بی فایده تحقیر/ من زنده‌ام!‌
عکس خبرنگار کویتی از اسیرانی که «امیررضا سرداری» هم در میان آنها بود، دست به دست در رسانه‌ها چرخید. این عکس داستان شنیدنی دارد و سرداری آن را روی‌ات می‌کند؛ «از لحظه اسارت گویا یک قانون سراسری به ارتش بعث ابلاغ شده بود با این عنوان که به محض اینکه اسیری گرفتید باید همه تلاشتان را بکنید که او را تحقیرکنید و به او بقبولانید که آزادی تمام شده و دنیا، دنیای اسارت است. بعثی‌ها هم کم نگذاشتند برای اجرای این دستور. بعد از چند ساعت پیاده روی زیر تیغ تیز آفتاب سوار اتوبوس شدیم. در حال حرکت و انتقال بودیم که نگهبان بعثی آفتابه‌ای را پر از آب کرد و شروع کرد به تحقیرکردن بچه‌ها. لوله آفتابه را یکی یکی در دهان بچه‌ها می‌گذاشت تا آب بخورند. برخلاف تصور سرباز بعثی، آن زمان کسی به ظرف آب فکر نمی‌کرد. همه فکر و ذکر بچه‌ها وطن بود و دور افتادن از وطن و خانواده. فرآیند تحقیر در طول راه ادامه پیدا کرد تا به نزدیکی شرق بصره رسیدیم. چندین خبرنگار و عکاس آمده بودند تا از اسیران ایرانی عکاسی کنند. دست اسیران بسته بود و چشم‌ها هم یکی در میان بسته، سربازان بعثی با نگاه‌هایی که غرور تسمخر آمیزی از آن می‌بارید دورتا دور ما ایستاده بودند. تسکین و آرامش ما در آن لحظات، علاوه بر سوت خمپاره‌های خودی که هر چند دقیقه یک بار روی سر بعثی‌ها فرو می‌ریخت، چشمان مهربان امام خمینی (ره) بود. عکسی که عکاس کویتی در آن لحظات از من گرفت سندی شد برای آنکه خانواده‌ام بفهمند من زنده‌ام!»

آریا جوان

*بعثی‌ها وقتی فهمیدند اسیران روزه می‌گیرند چه کردند؟/ وقتی سرباز بعثی جیره ناچیز گوشت اسرا را دزدید
از سختی‌های اسارت زیاد شنیده‌ایم. خاطرات عجیب و غریبی از اسرا که راستش ما گاهی وقت‌ها از شنیدنش هم طفره می‌رویم. امیررضا سرداری هم کم از این خاطره‌ها ندارد و گریزی به دو سه روایت می زند و می‌گوید: «بعثی‌ها وقتی فهمیدند اسرا در ماه رمضان می‌خواهند روزه بگیرند جیره غذایی ما را کم کردند. حالا مگر این جیره غذایی چه بود که کمش هم بکنند؟ سه چهارم لیوان برنج برای نهار، نصف لیوان چای برای صبحانه و دویست گرم گوشت برای 15 نفر به عنوان شام. در دو نوبت به هر اسیر یک نان تعلق می‌گرفت که معمولاً اسرا یکی از آنها را برای سحر نگه می‌داشتند و در ماه رمضان این سهمیه را کمتر می‌کردند که ما نتوانیم روزه بگیریم. اما ما با همه آن سختی‌ها روزه می‌گرفتیم. نقیب جمال نگهبان اردوگاه ما از آن جیره گوشت ناچیز هم نمی‌گذشت و یک بار گندش درآمد و در اردوگاه پیچید که او جیره گوشت اردوگاه اسیران را دزدیده و برده برای شام عروسی بچه‌اش.»

آریا جوان

*صف 6 ساعته برای رفع حاجت
پای حرف‌های آزاده‌های دقاع مقدس که بنشینی مخلص کلام بیشتر آنها یک جمله است و می گویند دوران اسارت ماندگارترین دوران زندگی‌شان است. اما چرا؟ صحبت‌های امیررضا سرداری پاسخی است برای این سؤالات ما؛ «هر اسیر از لحظه‌ای که از خواب بیدار می‌شد برای رفع حاجت باید 6 ساعت در صف می‌ایستاد در حالی که ساختن دست شویی برای اسیران کار سختی نبود. محدودیت‌های غذا و بهداشت برای اسیران تمامی نداشت. در دوران اسارت مهم‌ترین دغدغه بیشتر اسرا گرسنگی بود که هیچ وقت تمامی نداشت و تشنگی بود که هیچ وقت با یک آب نه تنها خنک که ولرم هم رفع نمی‌شد. آبی که ما برای نوشیدن داشتیم در تانکری نگهداری می‌شد که زیر تیغ تیز آفتاب بود و داغ داغ. آن هم به صورت سهمیه بندی. اما از همه اینها بگذریم باید بگویم اسارت برای همه آزاده‌ها فصل غیرقابل تکرار از زندگی است. دنیای اسارت ویژگی‌های خاص خودش را داشت. ما بودیم و دشمن. خاکریزها و خطوط بین ما مشخص و بدون ابهام بود. فضا طوری بود که به دلیل محرومیت از حقوق اولیه زندگی توقعاتمان را با همان شرایط متناسب کردیم و این تجربه را همه آزاده‌ها کسب کردند. اینکه در هر شرایطی می‌توانی آنقدر خودت را قوی کنی که محرومیت نتواند تو را از پای در بیاورد. نه تنها این محرومیت‌ها اسیران را از پای در نیاورد، بلکه از آنجا که پشت این محرومیت‌ها باورهای عمیق و محکمی مثل عشق به امام (ره) و انقلاب و مردم بود، برای بسیاری از ما تبدیل شد به فرصتی برای رشد و کمال.»

آریا جوان

*مادرم 30 سال پیر شده بود
چشم‌هایش برق می زند وقتی به این فصل از قصه اسارت می‌رسد؛ فصل رهایی، روز آزادی... نام امیررضا سرداری جزو مفقودین بود و مادر و پدر، سه سال چشم انتظار آمدن یک خبر بودند. راستی چه کسی از دل مادران اسراء و مفقودان جنگ خبر دارد؟ الحق که شیار 143 و روزمره‌های یک مادر، خیلی خوب توانست بگوید روزگار مادرانی که هنوز هم از جگوگوشه هایشان بی خبرند چطور می‌گذرد! حالا بشنویم از روز آزادی؛ «بعد از پایان جنگ، خبر آزادی اسرا به گوش ما هم رسید و در شهریور 1369 به آغوش وطن برگشتیم. خانواده‌ام یک عکس از من دیده بودند. اما وقتی بعد از گذشت دو سال نامی از من در لیست اسیران نبود فکر می‌کردند شهید شدم. خلاصه آن روزها مرتب لیست اسرای آزاد شده را از رادیو اعلام می‌کردند و آن لیست‌ها را در دیوار هلال احمر چسبانده بودند. ما چهاردهمین گروه از اسرا بودیم که به ایران منتقل شدیم و خانواده‌ام وقتی متوجه شدند آزاد شدم که اتوبوس ما به اسلام آباد غرب رسیده بود. خواهر و برادرم، پدر و مادرم را بی خبر گذاشته بودند تا از آزادی‌ام مطمئن شوند. راستش بعضی وقت‌ها زبان ناتوان است. وقتی مادرم را دیدم بیشتر از 30 سال پیر شده بود. هیچ حسی توان بیان آن لحظه را ندارد.»

آریا جوان

*روز آزادی
حرف‌های ما با آزاده سرافراز با مرور چشم‌های آن پیرزن آغاز شد و در انتهای گفت و گو او باز هم از آن چشم‌ها می‌گوید. می‌گوید ما در روزآزادی شرمنده آن پیرزن و پدر و مادرهایی بودیم که آمده بودند به استقبال تا خبری از بچه‌هایشان بگیرند و ما در برابراین همه چشم‌های نگران جوابی نداشتیم. اما امیررضا سرداری ماجرای اسارت و روز آزادی را با یک روایت ناب به پایان می‌رساند؛ «در میان همه نگاه‌های نگران و بغض ما در میان خیل عظیم جمعیت، ناگهان نگاه همه‌مان به یک نقطه خیره شد. میان جمعیت یک نفر عکس بزرگی از حضرت امام خمینی (ره) را در دست گرفته بود. این عکس آبی بود روی آتش دل ما. چقدر مشتاق دیدن آن چشم‌های باوقار و مهربان بودیم.»
عطیه اکبری

لینک کوتاه:
https://www.aryajavan.ir/Fa/News/825097/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

خرید سه‌بعدی کالاهای جدید به اپل ویژن پرو اضافه شد

پردازنده دیمنسیتی 6300 مدیاتک برای گوشی‌های میان‌رده معرفی شد

جنگل حرا خلیج نایبند عسلویه

دلیل ازدواج نکردن امیر آقایی

دیبی:نفهمیدم تکرار کن! یه مرتیکه رو اسب سفید نشسته؟

آلوز صدر جدول پاسورها را برای جلالی آب و جارو کند!

حضور پر رنگ نکونام روی سکوها

تراکتور، حسرت پیروزی در 1403

عباس‌زاده گره نساجی مقابل تراکتور را باز کرد

بدشانسی و فرصت‌سوزی مدافع استقلال!

رئال رونمایی می‌کند؛ قله فناوری برای چمن مخملی

سه مربی تیم ملی در ورزشگاه وطنی و آزادی

مهار عبدالکریم حسن با فنون رزمی!

حکم تاریخی در هلند؛ کسر 18 امتیاز از قعرنشین!‏

گزارش زنده؛ استقلال 1-0 شمس‌آذر قزوین

وزیر خارجه اردن در تماس با امیرعبداللهیان: مصممیم در تحولات غزه، آسمان اردن مورد سوءاستفاده اسرائیل قرار نگیرد

اسرائیل به دنبال جاسوسی در ایران بود؟

رویترز: تشدید تحریم‌های ایران در بسته کمک‌های خارجی آمریکا گنجانده شده است

غیبت احمدی‌نژاد در مراسم تشییع پیکر معاونش

پوکو M7 5G در راه است؛ نسخه ری‌برند شده Redmi 13 5G

8 گام کلیدی اقتصادی در شروع زندگی زوج‌های جوان

وقتی مثل عمه جونت به آشپزی علاقه نداری!

خاطره تلخ ملیکا شریفی‌نیا از تصادفش

نصرتی در دومین تجربه سرمربیگری تراکتور

آذرپیرا پنجمین سهمیه کشتی آزاد را گرفت

غیبت مربی رونالدو به دلیل عمل جراحی

مسی‌ها آماده شکست فولاد در هفته بیست و چهارم

گواردیولا: سرافکنده نیستیم، فوتبال باخت دارد

مسعود شجاعی یک ستاره غیرمنتظره در تیمش دارد

ترکیب ابتدایی فولاد برای تقابل با مس رفسنجان

تراکتور در وطنی هم تنها نیست

تصاویر باورنکردنی؛ کینگ اریک روی صحنه می‌خواند!‏

خاص‌ترین خوش و بش هفته در دربی کوچک

شخصی که تناقص رفتاری دارد باید درمان شود

اتحادیه اروپا: گزارش‌ها درباره حادثه اصفهان رادنبال می‌کنیم، نشانه‌ها حاکی از کاهش تنش‌هاست

سی ان ان: حملات مستقیم اسرائیل و ایران به یکدیگر پایان یافته است

رئیسی شاهرود را به مقصد تهران ترک کرد

تصاویری از محل حادثه نزدیک سفارت ایران در پاریس

فرانسه، کمک به اسرائیل برای مقابله با پاسخ ایران را تایید کرد

واکنش ظریف به «آتش بازی‌های بی‌پروای امروز در اصفهان»

پیام تسلیت مدیرکل بنیادآذربایجان غربی در پی درگذشت همکار خادم الشهدا حجت الاسلام «مصطفی حاجی حسینلو»

مایکروسافت از هوش مصنوعی VASA رونمایی کرد؛ ساخت چهره‌های سخنگو از روی عکس

بیت باکس زیبای دی جی و بچه ها در حضور آقای طهماسب

علت عدم حضور نبویان در پدرخوانده3

کلوپ: همان لیورپول ترسناک همیشگی می‌شویم

چهار تراکتوری مورد تشویق هواداران مازنی

سنگ تمام هواداران نساجی برای بقا در لیگ

اعلام ترکیب استقلال برای گذر از پرسپولیس

محبت کردنشون خیلی جالبه

تصاویری از بازداشت عامل حمله به کنسولگری ایران در پاریس