آریا جوان - خراسان / در دنیای امروز که مقایسه بهواسطه شبکههای اجتماعی فراگیر شده و موفقیت را با شتاب و معنا را با بهرهوری اشتباه گرفتهایم، استرس دیگر مهمان ناخواندهای نیست بلکه ساکن همیشگی ذهن و بدن ماست. به بهانه روز جهانی آگاهی از این پدیده، سراغ ریشهها و روشهای مقابله با آن رفتهایم
برای بسیاری از ما، استرس دیگر فقط یک اتفاق گذرا در پسزمینه زندگی نیست؛ سایهای دایمی است که هر روز پشت سرمان حرکت میکند. از تپش قلب و درد شانه تا ذهن درگیر و تمرکزهای کوتاهمدت، نشانههای این مزاحم آرام و پیگیر مدام با ماست و کیفیت زیستن را میفرساید. امروز، روز جهانی «آگاهی از استرس» است؛ مناسبتی که هر سال به همّت انجمن بینالمللی مدیریت استرس (ISMAUK) برگزار میشود. شعار امسال آن، «بهینهسازی رفاه کارکنان از طریق مدیریت راهبردی استرس»، بیش از هر چیز به محیطهای کاری میپردازد؛ اما مسئله، فراتر از اتاقهای کنفرانس و ایمیلهای کاری است. جامعهای که در آن کامیابی با شتاب دایمی سنجیده میشود و معنا را با درصد بهرهوری اشتباه میگیریم، محکوم است در وضعیت آمادهباش روانی باشد. در این پرونده کوشیدهایم بهجای توصیههای سطحی و اینستاگرامی، به سرچشمههای روانی، فرهنگی و ساختاریِ فشارهای ذهنی نزدیک شویم و راههای واقعیِ بازسازیِ آرامش را مرور کنیم.
چرا باید از استرس بدانیم؟
شاید بپرسید چرا اصلاً استرس روزی جهانی دارد؛ آنهم در اولین چهارشنبه هر نوامبر؟ این انتخاب تصادفی نیست. از دید متخصصان سلامت روان، چهارشنبه میانه هفته کاری و زمانِ اوج خستگی ذهنی است؛ روزی که انرژی آغاز هفته تحلیل رفته و ضربالاجلهای پایان هفته از افق پدیدار شدهاند. تعیین چنین روزی یعنی مواجهه با استرس در همان نقطهای که بیش از هر زمان لمس میشود. اما تقویم دلیل دیگری هم دارد. نوامبر در کشورهای بسیاری، فصل جمعبندیها و بستن پروژههاست؛ بدن در آستانه فرسودگی فصلی، و ذهن درگیر مرور یک سال پرشتاب. در چنین بستری، حرف زدن از سلامت روان به ضرورتی ملموس بدل میشود نه ایدهای تزیینی. از طرفی باید بدانیم استرس در اصل مکانیسمی تکاملی برای بقا بود؛ واکنشی که با افزایش ضربان قلب، تمرکز و ترشح آدرنالین، بدن را برای فرار یا مقابله در برابر خطر آماده میکرد. اما در جهان امروز، تهدیدها دیگر شیر و ببر نیستند، بلکه «پایانناپذیریِ کار»، «رقابت اجتماعی» و «حضور دایمی در شبکههای اجتماعی» جای آنها را گرفتهاند. با این حال، بدن ما هنوز با همان سازوکار اجداد غارنشین واکنش نشان میدهد؛ هر ایمیل، هر اطلاعیه و هر مقایسه، تبدیل به هشدار زندگیومرگ میشود. نتیجه روشن است: استرسی مزمن که دیگر نمیرهاند، بلکه میفرساید.
بازار ![]()
چرا در محاصره استرس هستیم؟
هدفگذاریهای اشتباه در جهانی که همهچیز با شاخص سنجیده میشود، از تعداد پروژهها تا قدمهای روزانه، مفهوم «هدف» از معنا تهی شده است. ما نه برای رشد، بلکه برای مقایسه و تأیید زیست میکنیم. وقتی هدف از درون انسان جدا میشود و به بیرون منتقل، نتیجه تلاشی بیپایان و اضطرابی دایمی است. انسان معاصر مدام در حال حرکت است، بیآنکه بداند به کجا باید برسد.
موفقیت، توهمی در ویترین رسانهها و الگوریتمهای شبکههای اجتماعی، موفقیت را به یک تصویر فروکاستهاند؛ خانه بزرگ، سفرهای مداوم، بدن سالم و زمان نامحدود. اما واقعیت، چیز دیگری است؛ ما برای شبیه شدن به آدمهای شبکههای اجتماعی بخشهایی از هویت و آرامش خود را خرج میکنیم و چون هرگز تماماً «مطابق» نمیشویم، اضطراب ناکامی دایمی میسازیم.
وسواس بهرهوری در دهههای اخیر، بهرهوری از ارزش رفتاری به معیار اخلاقی تغییر کرده؛ گویی «خستگی» نشانه فضیلت است و «استراحت» نوعی تنبلی. این سوءفهم جمعی باعث شده تمام لحظههای فراغت هم زیر سایه وظیفه و بازدهی بروند. بدن و ذهن فرصتی برای ترمیم نمییابند و انسان، بیآنکه بداند، به جای زندگی، صرفاً «کار» میکند.
ترس از عقبماندگی درون همه این سازوکارها، ترسی پنهان جریان دارد: عقب نماندن از رشد دیگران، رشد در شغل، دارایی، یا حتی خوشبختی. این ترس، میل سالم به پیشرفت را به اضطراب جمعی بدل کرده است. از منظر روانشناختی، فرد دایم در حالت آمادهباش فیزیولوژیک است، بیآنکه خطری واقعی در مقابلش باشد.
فرمول مقابله با استرس، از معنا تا پیوندهای انسانی
اگر جهان مدرن ما را به مسابقهای بیخط پایان کشانده، باید پیش از هر چیز بپرسیم: اصلاً قرار بود برنده چه شویم؟ روانشناسان میگویند آرامش نه در حذف استرس، بلکه در بازتعریف آن نهفته است. استرس قرار نیست نابود شود، بلکه باید به نشانهای بدل شود از نیاز به بازنگری در معنا و ریتم زیستن. با این بازتعریف میتوانیم بسیاری از از استرسها را مدیریت و بهنوعی از بروز مداوم و بیدلیلشان پیشگیری کنیم.
کارِ معنادار بیش از نیمی از فشارهای ذهنی امروز از کار سرچشمه میگیرد، اما نه صرفاً بهخاطر حجم کار؛ بلکه بهدلیل بیمعنا شدنِ آن. پژوهشها نشان میدهد انسان زمانی کمتر دچار استرس میشود که احساس کند فعالیتش اثری واقعی دارد؛ حتی اگر سخت و زمانبر باشد. معنا، حکم سپر روانی در برابر اضطراب روزمره را دارد؛ چیزی که بسیاری از سازمانها هنوز نیاموختهاند.
پیوندهای انسانی یوهان هری در کتاب «روابط از دسترفته» مینویسد: «آنچه امروز از آن رنج میبریم، فقدان پیوند است نه فقدان اراده.» رابطههای چسبناک شبکهای جای گفتوگوهای عمیق را گرفتهاند و تماس انسانی به واکنشهای ایموجی بدل شده است. استرس، درست در خلأ همین پیوندها رشد میکند. دوستی واقعی، گفتوگوهای صادقانه و بودنِ بینقاب در جمع کوچک انسانی، از مؤثرترین شکلهای کاهش استرساند؛ دارویی که نسخه نمیخواهد، فقط حضور.
جایی میان خانه و کار جامعهشناسان مفهومی دارند به نام «مکان سوم»؛ یعنی فضاهایی که نه خانه است و نه محل کار، بلکه قلمرو پیوند و آرامشاند. کافه، کتابخانه، پارک محله یا کارگاه هنری. جایی که انسان در آن بتواند بدون نقشهای رسمی در آن رشد کند، ارتباط بگیرد، رفاقت داشته باشد و در یک کلام نفس بکشد.
بازنگری در موفقیت اگر موفقیت به مسابقه تبدیل شده، زمان آن رسیده معیارهایش را بازنویسی کنیم. شاید موفقترین انسان نه آن باشد که بیشتر دارد، بلکه آنکه درونیتر زیست میکند؛ کسی که از سرعت میکاهد تا معنایی را بازیابد که در شتاب گم شده بود. بازسازی آرامش، پروژهای فردی نیست؛ حرکتی فرهنگی است برای بازگرداندن «ریتم انسانی» به زندگی ماشینی. جامعهای آرامتر نه با حذف استرس، که با احیای پیوندها، معنا و مکانهای بیتظاهر بنا میشود.
نویسنده: سید مصطفی صابری | روزنامهنگار